محجوب
مرا نشناختند
که گفتند:
بخند
و شادباش
شاد!
مرا نشناختند
که گفتند:
لب فروبند
وبه سری که درد نمی کند
دستمال مبند.
من اما سرم درد می کرد!
گفتم:
دیروز چاره ساز این سر پر درد
یک پیشانی بند سبز بود
و امروز
جز زبان سرخ نشاید که ...
گو هر چه باد،باد.
علیرضا قزوه